سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی حکایت مرد یخ فروشی است . . .

 که وقتی از او پرسیدند همه را فروختی؟
گفت : نفروختم،
تمام شد.

 

خسته ام از آرزوها،آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را،روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین،پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین،آسمانهای اجاری

رونوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی،جمعه های بی قراری.






تاریخ : چهارشنبه 89/12/18 | 1:30 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.