سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعد از یک بحران روحی به لطف پروردگار امروز احساس خوبی دارم

عزیزی میگفت همیشه همه چیز انطور که به نظر میرسد نیست! مشکلات همیشه بزرگ نیستند این ما هستیم که روی آنها زوم میکنیم انقدر که از حد توانمان خارج میشود!

 خداوند در قرآن میفرمایید لا یکلف الله نفسا الا وسعها... خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایى‏اش تکلیف نمى‏کند!

 خدایا ازت عذر خواهم اگر کرمت رو نادیده گرفتم! میدونم که اگر هم گاهی روزگار بر وقف مراد نیست قطعا خواست تو در این است و حتما حکمتی در آن است که من بی خبرم!

همان طور که مولانا عزیز میگوید:

تدبیر  کند  بنده   و تقدیر  نداند                                                                                                                     تدبیر  به  تقدیر  خداوند  نماند

  خدایا عاشقتم ، منو ببخش اگر گاهی گستاخی می کنم...

  از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش                                                                     زده ام فالی و فریاد رسی می آید...

پ.ن:  از همه دوستانی که به وبلاگ حقیر سر زدن و کلی ناراحت شدن عذر خواهی می کنم :(






تاریخ : شنبه 90/12/27 | 12:59 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

چند مدته به این نتیجه رسیدم که خیلی آدم چرت و مزخرفی هستم ،دوستان ، فامیل و  حتی خانواده ام  فکر می کنند که خوشبختم! مگر خوشبختی چیه!؟ خوشبختی اینکه از زندگیت راضی باشی، پس من یا خیلی پر توقعم یا خیلی بد بخت!!

  آنتونی رابینز میگه اگر می خوای به نتیجه متفاوتی برسی باید یه کار متفاوت انجام بدی من سالهاست با همین روال زندگی می کنم بدون اینکه از زندگیم رضایتی داشته باشم اما اونقدر اح م ق هستم  که همچنان ادامه میدم ! اما تا کی؟می دونم که  بخوام یا نخوام قطار زندگی در حرکته ...این راه ادامه داره  ، مسیر رو خودم انتخاب کردم پس باید از دیدن منظره های اطراف لذت ببرم نمی خوام زندگی رو به کام خودم تلخ کنم. 

 

می خوام به خودم ثابت کنم که می تونم اونی باشم که می خوام...

خدایا کمکم کن... 

پ.ن1: تا اطلاع ثانوی وبلاگم رو ترک می کنم ، دعا کنید که بتونم به زندگیم سر و سامانی بدم.

پ.ن2: خدانگهدار کنج دلتنگی های من ...

 






تاریخ : یکشنبه 90/12/21 | 10:58 صبح | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

چه انتظاری از دنیا داریم؟ منتظر معجزه ای هستیم تا دگرگونمان سازد؟

بدون آنکه گردی بر شانه هایمان نشسته باشد!؟

انهدام ، زمانی رخ می دهد که سقوط آغاز شده باشد.

چه فرقی می کند از طبقه چندم باشد؟ تفاوت در بینش آدمیست تا در حین سقوط تصمیم بگیرد برگردد تا آخرین لحظه ها را هم در انکار از دست بدهد!

گاهی به خطر کردنش می ارزد. افراد، در همین لحظه ها قهرمان می شوند، انگونه که شهدا زمان را در آغوش می گیرند تا دقایق متعبر شوند.

همه قصه ها پایانی دارند ، این بازیگران هستند که آنرا متفاوت می کنند.

عابد






تاریخ : شنبه 90/12/20 | 5:19 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

تا آغاز سال جدید زمان زیادی باقی نمانده است ! همه مردم به نوعی درگیر خانه تکانی و خریدن لباس برای سال نو هستند.

چه خوب است قبل از آغاز سال جدید شکسته  دلی را بخریم!

چه خوب است  قبل از شروع سال جدید بدهی های سال گذشته را تصویه کنیم!

کاش به همان اندازه که برای تمیز کردن محل زندگی مان  زمان صرف می کنیم و اهمیت قائلیم  برای دور ریختن کینه ها و کدورت ها و به دست آوردن دل همه کسانی که از ما دلگیرند وقت بگذاریم !

 نفرت و کینه  آیینه دل را مکدر می کند! چه خوب است اگر قبل از آغاز سال جدید دلهایمان را حسابی غبار روبی کنیم !

پ.ن: تقدیم به برادر همسرم جناب سلمانی، امیدوارم اگر احیانا از بنده کدورتی به دل دارن در سال جدید فراموش کنند :)






تاریخ : چهارشنبه 90/12/10 | 8:27 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

می دانم که خسته ای!

من نیز دلگیرم...

شاید قاصد روشنی گم شده...

 سرگردانم... میان گذشته و حال...

چقدر نبض ثانیه ها کند می زند!

دلتنگم ...دل تنگ نگاه های بی قرارت...

دل تنگ نوازش دستانت

روحم درد میکند

به گمانم خاک گرفته باشد!

باید جارو را بردارم

افکارم را خانه تکانی کنم

بوی خاک هوش از سرم می برد

باید اب بپاشم روی ذهن خاکی ام...

(قاصدک)

 






تاریخ : چهارشنبه 90/12/10 | 2:4 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

دوستانم میگویند چقدر خونسردی...

خواهرم میگوید همچون کوهی! ثابت و استوار ..

مادرم میگوید صبوری...

 اما خوب میدانم که من همچون کوه آتش فشانی هستم

که می سوزم و خاکستر می شوم ...

تمام وجودم ذوب می شود... اما دم نمی زنم!

 هیچ کس خسته گی های دلم را ندید ..

هیچ کس رنج هایم را درک نکرد ...

خسته ام از این همه تظاهر ...

از این همه رنج که آتشم میزند اما فرو می برم.. 

 همین روزهاست که فوران کنم!

(قاصدک)






تاریخ : یکشنبه 90/12/7 | 4:9 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

در آن روزهای بارانی آمدی

وقتی دلگیر از زمانه بودم

 آفتاب مهربانی ات را تاباندی

مهرت در میان باران چشمانم  شکست

 رنگین کمان عشق پدیدار شد...

دوست داشتن های سرخ... 

طعم گس خرمالو... دیداری  سبز..

روزهای آبی .. نجابت نیلی... خاطرات ارغوانی ..

رنگ .. رنگِ .. رنگین کمانِ زندگی ام شد!

(قاصدک)

 

 






تاریخ : چهارشنبه 90/12/3 | 2:9 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.