سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شبایی که سرده همیشه خوابای  عجیب می بینم.  

صبح با صدایی  شبیه شکستن استخوان های شهر بیدار شدم .

حسابی شال و کلاه کردم و زدم بیرون...

خیابون یک تیکه یخ شده بود ،شکستن یخ ها زیر چکمه هام خرت خرت صدا می داد.
دستامو چپوندم تو جیبای پالتوم و خودمو جمع کردم.

پیرمرد همسایه مون  که انگار مثل آدم برفی خشکش زده  بود، از پنجره نوه اش رو صدا میکرد" باباجون سرما می خوری ها!"

مثل بچه ی نوپا آروم قدم برمیداشتم مبادا کله پا بشم!

دستامو آوردم نزدیک دهانم، بخارش دستامو نوازش میداد...

چشم به بخار دودکش یک ساختمون افتاد و ذهنم گرم شد.

تو دلم گفتم "کاش شب یلدا امسال نعیمه هم پیشمون بود"






تاریخ : دوشنبه 103/9/26 | 1:26 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.