وقتی به کهکشان چشم هایت زل زدم ،
ستاره های احساست در آسمان نگاهم گم شد..
و تو تک ستاره ی راه عاشقی شدی...
و حالا نیستی!
از "نیستی" چه باک؟
وقتی دستانت با من نیست!
وقتی هرم نفس هایت همراه شب های زمستانی ام نیست...
وقتی حتی تپش های قلبت برای من نیست..
اینجا در این شب سرد بارانی
نبودنت هایت را نشانه می گذارم...
باشد که روزی نباشم!
آن روز مشق تنهایی ام را "تــ ـو" بنویس..
"قاصدک"
پی نوشت:
من می آیم .. تو رفتنی هستی...
تو می آیی و من باید بروم...
و تکرار این داستان
تمام زندگی من شده...
تاریخ : یکشنبه 93/11/26 | 8:38 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()