سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادمه اون قدیما عیدای غدیر خونه مون  شلوغ پلوغ میشد، همه بیش از پیش بهم بها می دادن؛ باهام روبوسی میکردن !میگفتن تو اولاد زهرایی .. برای ما هم دعا کن سید کوچولو...

 و من از همان کودکی دریافتم که آبروی ما از" مادرم فاطمه زهرا (س)"  است ..بزرگتر که شدم با خودم عهد بستم که من هم آبروی حضرت باشم ...

فاطمیه که میشد تو مجالس روضه گاهی می شنیدیم که مداح میگفت" سادات جمع من رو ببخشن"... وقتی از در و پهلوی حضرت می گفتن، وقتی رنج های فاطمه زهرا(س) رو فریاد می زدن.. ناخود آگاه  بغض می کردم اما نمی دونستم چرا!؟

و امروز بزرگ شدم ؛ انگار هر چی بزرگتر میشم دلم کوچیک تر میشه ...امروز با یک سینه پر از بغض اومدم تا بهت بگم  دیگه  روم نمیشه بهت بگم مادر..می دونم که یک مادر همیشه مادره!  حتی اگه  اولادش آزارش بده حتی اگه ...

اما مادر تو کجا و من روسیاه کجا...من شرمنده  ام .. شرمنده ام... دوباره عید غدیر اومد و از آبروی تو میان دست بوس سادات .. مادر این بار سنگینیه  کاش یک روز من هم آبروی تو باشم...

حلالم کن مادر..شفاعتم کن مادر...


http://upload7.ir/images/84313787902864122443.jpg

عکس: 1392.07.28صحن آزادی

على(ع) فرمود: ان هذا یوم عظیم الشان،فیه وقع الفرج، ورفعت الدرج و وضحت الحجج وهو یوم الایضاح والافصاح من المقام الصراح،ویوم کمال الدین و یوم العهد المعهود...

بحارالانوار، 97: 116.
امروز (عید غدیر) روز بس بزرگى است.
در این روز گشایش رسیده و منزلت (کسانى که شایسته آن بودند) بلندى گرفت و برهان‏هاى خدا روشن شد و از مقام پاک با صراحت‏ سخن گفته شد و امروز روز کامل شدن دین و روز عهد و پیمان است.







تاریخ : دوشنبه 92/7/29 | 11:51 صبح | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

بچه که بودم تو حیاط خونه آقابزرگ یه درخت توت بزرگ بود که یه شاخه اش "شاتوت" میداد!
آقاجون میگفت شاخه شو قلمه(پیوند) زدن بهش..
درخت توت, شاخه شاتوت رو پذیرفته بود..
با هم زندگی میکردن اما شاخه توت "توت" میداد و... شاخه ی "شاتوت " شاتوت!
یه وقتایی با خودم فک می کنم, ما هم مث همون درخت خونه آقابزرگیم!! 
اگه همدیگرو با همه خصوصیاتی که داریم بپذیریم ..
اگه همدیگرو به خاطر تفاوت هایی که داریم سرکوفت نکنیم،

اونوقت میتونیم کنار هم رشد کنیم
و ثمره تلاش مون رو ببینیم...
وگرنه یکیمون خشک میشه و میمیره...!

پ.ن: برای مخاطب خاص

 

http://www.aftabir.com/lifestyle/images/48a3294a0a68471d6eab65ccb3e683f7.jpg






تاریخ : پنج شنبه 92/7/18 | 11:27 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()

تو که نیستی انگار...

هیچ چیز سر جای خودش نیست!

هیچ چیز آنطور که باید نیست...

حتی ساعتها از حرکت باز می ایستند!

انگار...

با همه دنیا تبانی کرده ای!

"تو" هر روز میروی... می آیی..

و "من "در انجماد نگاهت یخ می بندم!

روحم نوازش می خواهد..

تا در آغوش سبز نگاهت...

دوباره تازه شود...

مهرماه 92-قاصدک

http://sangariha.com/i/attachments/1/1347455869821452_large.jpg

*بیمار خنده های توام بیشتر بخند*

*خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب*

فریدون مشیری

 






تاریخ : سه شنبه 92/7/2 | 2:22 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.