آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد …
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
جای خالی ات قده خود توست
بزرگ نیست
کوچک هم؛
که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند
و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد.
درست اندازه ی حضور توست..
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای …
تاریخ : یکشنبه 91/4/25 | 4:58 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
این منم خسته و وامانده ز خویش قاصدی گمشده در باور خویش
خوب میدانم سهمم از پیمانه دنیا این است.
دلم اندازه قاصدک هایی که به دست باد سپرده اند میگیرد
آرزوهایی که رفتند از یاد...
روزگارعجیبی میگذرانم نازنین
مدتهاست"من" را به فراموشی سپرده ام
اینک من تصویر مبهمی از خیال خویشم
و"تو" تمام زندگی ام شده ای
حس زیبای بودن و..
باوری از تمام نداشته هایم ..
*قاصدک*
تاریخ : یکشنبه 91/4/11 | 9:49 صبح | نویسنده : قاصدک | نظرات ()