وابستگی ، حس غریبی ست که ذره ذره...
وجودت را تسخیر می کند.
و ناگهان!
مثال ماهی کوچکی در اقیانوسی عظیم
سرگردان می شوی..
بی تاب..
گم می شوی در خود
و پیدا می شوی در او...
"قاصدک"
تاریخ : سه شنبه 93/11/28 | 3:33 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
وقتی به کهکشان چشم هایت زل زدم ،
ستاره های احساست در آسمان نگاهم گم شد..
و تو تک ستاره ی راه عاشقی شدی...
و حالا نیستی!
از "نیستی" چه باک؟
وقتی دستانت با من نیست!
وقتی هرم نفس هایت همراه شب های زمستانی ام نیست...
وقتی حتی تپش های قلبت برای من نیست..
اینجا در این شب سرد بارانی
نبودنت هایت را نشانه می گذارم...
باشد که روزی نباشم!
آن روز مشق تنهایی ام را "تــ ـو" بنویس..
"قاصدک"
پی نوشت:
من می آیم .. تو رفتنی هستی...
تو می آیی و من باید بروم...
و تکرار این داستان
تمام زندگی من شده...
تاریخ : یکشنبه 93/11/26 | 8:38 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()