سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و من تا می نویسمت قلم در دست های من رقص برگ است میان دلتنگی باد

و بگذار بنویسمت ...

.

.

از عمق احساسم.

که اول، .. باید " باید غرق شد در تو"  .... 

!

بعد ..

(نه هنوز چیزی کم است انگار ، آهان... خودم، دلت ، دلم...! )

 

و حال می نویسمت،

 

از خیال ِ خاطراتت ،

از خنده های شبانه ی دزدکی،

از انتظارهای دلواپسی،

 

و می نویسم،

از روزهای خوب ، که شناختم در کنارت عـ ـ شـ ـ ـق را !

و از روزهای بی خبری ، که باید گاهی رها کرد...! تا شناخت ، تا برگشت ... !

و ازین لحظه ها که پر است از رنگ، از شور، از احساس... از دل تنگـ ـ ـی ..

و مینویسم ،

.

.

.

به رسم ِ همیشگی دوست داشتن ها، به رسم ِ دل .

 

و می نویسم ،

که این شبها مهتابی ست عجیب،

 

 

هدیه ی من : تمام قلبم که از آن ِ توست !

تو را حتما خدا به دنیا آورده ست تا به من _ ( به مــا) لذت بعضی چیزها را بچشاند...!






تاریخ : سه شنبه 90/8/24 | 1:17 صبح | نویسنده : قاصدک | نظرات ()






تاریخ : چهارشنبه 90/8/4 | 2:9 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.