قفسم تنگ ، دلم خسته و سرد
نفسم سخت در این حنجره حبس
سردی روح تو آزارم داد
قلبم از درد به خود می پیچد
من ز خودداری خود بیزارم
دیرگاهی ست ز خود می پرسم
جرم من چیست بجز زن بودن؟
جرم من چیست، مادر بودن؟
پ.ن1: اینا رو همین الان مغزم تراوش کرد خیلی حالم بده کاش یکی .. هیچی!
پ.ن2: الا به ذکر الله تطمئن القلوب..
پ.ن3 :ما ز یاران چشم یاری داشتیم .....
تاریخ : جمعه 91/8/26 | 11:33 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
در کام گرد و خاک ، ترا ای همیشه خوب!
دیدم که آمدی
امّا تکیده بودی و در بغض سرد خویش
تخمیر شدی
گلبرگ های زرد
هر گوشه را که زردی پاییز داشته است
تکرار می کند
امّا منی که رنگ بهاری ندیده ام
نام ترا ز هر که ندیدم شنیده ام... .
تاریخ : جمعه 91/8/12 | 11:3 صبح | نویسنده : قاصدک | نظرات ()