پيام
+
مثل هر بار براي تو نوشتم:
دل من خون شد ازين غم، تو کجايي؟
و اي کاش که اين جمعه بيايي!
دل من تاب ندارد، همه گويند به انگشت اشاره، مگر اين عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجايي؟ تو کجايي…
و تو انگار به قلبم بنويسي:
که چرا هيچ نگويند
مگر اين منجي دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غريب است؟
و عجيب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سيصد و اندي نفر از شيفتگانش ، زياد است
*رضوانه*
94/5/12
*قاصدك*
که گويند
به اندازه يک « بدر » علمدار ندارد!
و گويند چرا اين همه مشتاق ، ولي او سپهش يار ندارد!
نگارستان خيال
شايد اين جمعه بيايد......شايد