شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ دختري مدتهاست بيمار است،بنيه اش روز به روز تحليل مي رود.پزشک معالج و دختري که با بيمار هم منزل است و نقاش سالخورده اي که دوست آنهاست منتهاي کوشش خود را ميکنند،ليکن دخترک دست از زندگي شسته است. پاييز است و برگهاي سرخ پيچکي که از ديوار روبروي اتاقشان بالا رفته است يکي پس از ديگري مي افتد.. دختر بيمار فرو افتادن برگ ها را از فراز بستر مي نگرد و با خود مي انديشد که با سقوط آخرين برگ او نيز خواهد مرد..
*قاصدك*
شب هنگام،باد در غوغا است و طوفان بيداد مي کند،ليکن برگ بر جاي خويش باقي است و دختر آن را مي بيند و اميدوار مي شود و بحران بيماري را از سر مي گذراند.هنوز دوره ي نقاهتش پايان نپذيرفته است که نقاش سالخورده بر اثر ابتلا به ذات الريه مي ميرد.پيرمرد که ديده بود باد و طوفان،آخرين برگ را از پيچک خواهد ربود شب هنگام نردبان و فانوسي برداشته و «برگي»بر ديوار نقاشي کرده بود...
خيلي قشنگ بود...@};-
*قاصدك*
نمي دونم جناب خلوتگه راز من آلزايمر گرفتم :دي // ممنونم ترنم زيبا @};-
*قاصدك*
سال چند؟ دوران ابتدايي من سال 70 تا 75 بوده
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top