شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

*قاصدك*

+ کلاغ لکه اي بود بر دامن آسمان و وصله اي ناجور بر لباس هستي. صداي ناهموار و نا موزونش خراشي بود بر صورت احساس. با صدايش نه گلي مي شکفت و نه لبخندي بر لبي مي نشست. صدايش اعتراضي بود که در گوش زمين مي پيچيد. کلاغ خودش را دوست نداشت.بودنش را هم.کلاغ از کائنات گله داشت. کلاغ فکر مي کرد در دايره قسمت نازيبايي تنها سهم اوست!
*قاصدك*
کلاغ غمگين بود و با خودش گفت(کاش خداوند اين لکه زشت را از هستي مي زدود) پس بالهايش را بست و ديگر آواز نخواند. خداوند گفت:(عزيز من صدايت ترنمي ايست کههر گوشي شنواي آن نيست اما فرشته ها با صداي تو به وجد مي آيندسيـــاه کوچکم ...بخوان فرشته ها منتظرند) ولي کلاغ هيچ نگفت خداوند گفت:(تو سياهي.سياه چونان مرکب که زيبايي را از آن مي نويسند و زيباييت را بنويس
*قاصدك*
اگر تو نباشي.آبي من چيزي کم خواهد داشت.خودت را از آسمانم دريغ مکن.) و کلاغ باز خاموش ماند. خدا گفت:(بخوان...براي من بخوان.... اين منم که دوستت دارم.سياهيت را و خواندنت را.) و کلاغ خواند.اين بار عاشقانه ترين آوازش را. خدا گوش داد و لذت برد و جهان زيبا شد...
*ياهو*
خيلي زيبا بود،‏ امروز كه خيلي دلم گرفته ، متن باعث آرامش شد.
*قاصدك*
سلام مريم عزيز خدا رو شاکرم که باعث ارامش يک عزيز شدم/ ممنون از پيشنهادتون
*قاصدك*
نظر لطفتونه
سلام خانم قاصدک سلام خانم مکاشفه .. خانم قاصدک چرا دل مردم را خونجيگر ميکنين آخه .... ديييي ... زيبا بود .. موفق باشيد
*قاصدك*
خواهش مي کنم مچکرم
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top