روزها فکرمن اين است و همه شب سخنم
که چراغافل از احوال دل خويشتنم
از کجا آمده ام ،آمدنم بهر چه بود؟
به کجا مي روم آخر؟ننمايي وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
يا چه بود است مرا روي ازاين ساختنم
اي خوش آن روز که پرواز کنم تا بردوست
به اميد سر کويش پرو بالي بزنم
تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايي
يک دل آرام نگيرم نفسي دم نزنم