سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب در خیابان تنگ و تاریک ذهنم پرسه می زدم

صدای هوهوی باد تمام افکارم را پراکنده کرد

خودش را به شدت به در و دیوار میزد!

نمی دانم چه دردی داشت که اینگونه به خود می پیچید!؟

ترسی مبهم تمام وجودم را فرا گرفت

گام های بلندتری برداشتم

یخ آسفالت زیر پاهایم  خورد میشد..

صدای گام هایت را شنیدم

خیالم را به تو گره زدم

شعله ای در ذهنم روشن شد

خیالت گر گرفت...

شبنمی بر گونه ام نشست...

احساسم ترک برداشت...

(قاصدک)

 

 






تاریخ : یکشنبه 90/11/23 | 4:54 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.