سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از خانه که بیرون زدم بوی محرم پیچید... خیمه های نذری...پنجره های مشبکی که شمع روشن می کردند... پرچم های سیاه...

گمانم تاسوعای سال گذشته بود ..انگار ساعت ها خواب رفته بودند ...از میان جمعیتی که به سمت حرم سرازیر شده بود عبور می کردم .. صدایی در گوشم پیچید...

به پشت سر نگاهی انداختم ... شیری در قفس ... کودکی در گهواره ..سواری مشک به دست ... حجله ای سبز.. صدای تبل و سنج ..علم  بود وعلمدار ... زنانی همراه  کاروان , آوایی  روحانی ..و سکوت و اشک و آه...

کاروان میرفت و دل می رفت و ... و دل..

انگار میان این  هیاهو گم شده بودم ! چشم هایم را گشودم... خود  را در بیت الصادق یافتم... هوای روضه سنگین بود... بغضم شکست... اشکم به ناگاه فرو ریخت...

 

زیر لب گفتم ... انی احب هر چه که دارد هوای تو ...

 

 






تاریخ : سه شنبه 92/8/21 | 12:18 عصر | نویسنده : قاصدک | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.