• وبلاگ : دلنوشته هاي قاصدك
  • يادداشت : احمقها نمي دانند تاريخ هم جواني و پيري دارد!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 6 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام مطلبات عاليه به منم سر بزن
    با هرکدام از اين صداهاي گريه بايد يک بار جدا عرفه خواند... با صداي گريه ي عباس... صداي گريه ي زينب ... صداي گريه ي رباب صداي گريه ي قاسم ... صداي گريه ي عبدالله... حتي صداي گريه ي علي اصغر... . . . راستي ! چقدر جاي حر خالي بود....:(

    خيلي زيبا بود!

    واااااااااااااااااي در حيرتم از اين نوشته...خيلي ذوق كردم!!

    سلام من تورو لينک کردم توهم منو لينک کن.به منم سربزن.باي
    سلام قاصدکجان وبت خيييلييييييييييي عاليه لطفا به منم سربزن.
    + سعيد،يه بنده ي خدا 

    سلام.اگر درست گفته باشم نيمايوشيج اين صحبت در بحبوحه فعاليت حزب توده در آن زمان و تبليغات کمونيستي و يارگيري اون حزب گفته بود . که يه جواب دوپهلو و معنادار بود .

    خدارحمت کند مرحوم شهريار و که هرگاه نام حضرت علي ع ميادو صحبن بزرگيش ميشه فقط اون شعر ميتونه کمي حق مطلبوادا کنه.يادتون هست که : و همينطور خواب آيه ا.. مرعشي در اين رابطه

    علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

    که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

    ****

    دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

    به علي شناختم به خدا قسم خدا را

    ****

    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

    چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

    ****

    مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

    به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

    ****

    برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن

    که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

    ****

    بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

    چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

    ****

    بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

    که علم کند به عالم شهداي کربلا را

    ****

    چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

    چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

    ****

    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

    متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

    ****

    بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

    که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

    ****

    به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

    چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

    ****

    چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

    ****

    چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

    که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

    ****

    «همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

    به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»

    ****

    ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا